نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 756 )
ســوره 8 : انفـــال ( مـدنـی ـ 75 آیه دارد ـ جزء نهم ـ صفحه 177 )
( قسمــت ســـوّم )
نشـانـه هـای حقیقـت
( جزء نهــم صفحه 177 آیه 3 )
بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ
تفسیـــر لفظـــی :
همانان که نماز را به پا مى دارند
و از آنچه به ایشان روزى داده ایم انفاق مى کنند
تفسیر ادبی و عرفانی :
در آیت پیش لختی اعمال چون تقوی و ترس و توکّل برشمرد ،
و در این آیت ، اعمال ظاهر ، چون نماز و زکوة در آن پیوست ،
آن از نشانه های حقیقت است ،
و این از شرایط شریعت ،
تا بدانی که هر دو در هم پیوسته و در هم بسته ،
حقیقتِ بی شریعت به کار نیست ،
شریعتِ بی حقیقت هم راست نیست !
چون هر دو به هم آمد ( أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ... آیه 4 ) در وصفشان آمد .
آیه 7 : ...وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ ...
از روی اشارت می فرماید :
بنده تا رنــــــج نبرد به گنــــــــــج نرسد
بعضی از آنان دوست داشتند که به سوی کاروان (عیر) روند که جنگ ندارد و با آنان که اسلحه جنگ دارند و قصد جنگ دارند نروند و دیگران بروند !
[ غافل از آن که گنج نیز در برگشت جنگ است = یعنی جنگ را هم اگر از آخر بخوانی گنج است ]
نابرده رنــج ، گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
شیخ انصاری گفت :
من چه دانستم که مــــادر شــــادی ،رنـــــــــج است ،
و در زیر هر ناکامی هــــــــــزار گنـــــــــج !
من چه دانستم که زنـــــــــدگی در مُـــــردگی است ،
و مـــــــراد همه در بی مــــــــــــرادی است !
زنـــــدگی ، زنــــــــــــدگیِ دل است ،
و مُـــردگی ؛ مردگیِ نفس !
تا در خود نمیـــــــری به حق زنـــــــــده نگردی ،
بمیــــــــــر ای دوست اگر زنــــــــــدگی خواهی ،
چه خوش گفت آن جوانمرد :
نکند عشق ، نفسِ زنــده قبـــــول
نکند بــــاز ، مـوش مــــرده شکار !
بـاده ی حضــور
درلقــای رُخش ای پیــــــــر مرا یاری کن
دستگیری کن و پیـری کن و غمخواری کن
از سر کـــــوی تـــــو مأیـوس نگردم هرگز
غمـــزه ای ، غمــزدگان را تــو مددکاری کن
هله،با جرعه ای از باده میخــانــه خویش
هوشم از سر ببــــر ، آماده هشیـــــاری کن
گر به لطفم ننــوازی و پنــــــــــاهم ندهی
عشوه کن ، نــــاز کن ، آغاز ستمکاری کن
عاشقم ، عاشقم ، افتـــاده وبیمــار تـو ام
لطف کن ، لطف ، ز بیمـــار پرستـــاری کن
تو و سجاده خویش و من و پیمانه خویش
با من بــاده زده ، هرچــــه به دلـــداری کن
گر نخواهی ز سر لطـــف نـــــــوازی ما را
از در قهــــــر بــرون آی و دل آزاری کـــــن
[ دیوان امام خمینی (ره) ص 173 ]
در ِمیخانه به روی همـه بـــــاز است هنــــوز
سینه سوختـــه در ســوز و گـداز است هنوز
دست بــــردار ز ســوداگــــری و بوالهـوسی
دست عشاق سوی دوست دراز است هنوز
موضوع :